سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی گاهی ساده می‌شه و گاهی پیچیده. گاهی همه‌چیز راحت می‌گذره و گاهی سخت و عجیب. گاهی اتفاق‌های کوچکی خوشحالت می‌کنه و گاهی اتفاق‌های کوچکی ناراحتت می‌کنه. گاهی احساس می‌کنی که چقدر کارها هست که باید انجام بدی و از فکر کردن به اون‌ها انرژی می‌گیری و گاهی فکر می‌کنی دیگه امیدی به چیزی نیست. گاهی اهداف و آرزوها را در چند قدمی خود می‌بینی و گاهی همه آنها دست‌نیافتنی و دور می‌شن. گاهی فکر می‌کنی با بهترین آدم‌ها همراه شده‌ای و گاهی فکر می‌کنی بدترین انتخاب‌هایت را کرده‌ای.

 

همه این‌ها نشون می‌ده که چیزی تو زندگی قطعی نیست. چیزی هم پایدار و همیشگی نیست. لحظه‌ای رو تصور کنید که لب ساحل ایستاده‌اید و به صدف‌های افتاده روی شن‌ها نگاه می‌کنید. بعد موج می‌آید. نگاه شما پر می‌شود از آب کف کرده که می‌پیچد به‌هم. پای شما خیس می‌شود. آب که کنار می‌رود شما متوجه می‌شوید صدفی که به آن خیره شده بودید دیگر آنجا نیست. موج آن را با خودش برده است. زندگی به همین سرعت تغییر می‌کند. قبل از این‌که شما بخواهید احساس‌های خود را تجزیه و تحلیل کنید و بفهمید که چه اتفاقی افتاده یک موج می‌آید و آن صدف را از جلوی چشم‌های شما دور می‌کند.

این روزها بیشتر به جمله‌ی معروف فکر می‌کنم.می‌گه: “ هرچیزی که آغازی داره، پایانی هم داره!” و این روزها بیشتر به این جمله باور دارم. وقتی تجربه زندگی کردن و سن بالاتر می‌رود به جایگاهی می‌رسی که شروع‌ها و پایان‌ها رو می‌تونی ببینی. می‌تونی یادآوری کنی که به چه صدف‌هایی نگاه می‌کردی که موج دریا اونها رو از جلوی چشمات محو کرد. بعد یادت میاد که تو بلافاصله دنبال یک صدف دیگه می‌گشتی. دنبال یک صدفی که متفاوت از بقیه باشه و بشه بهش نگاه کرد.

موج‌ها میان. تغییرات اتفاق می‌افتند. رویدادهایی که هرگز فکر نمی‌کردی در زندگی دجارش بشی در زندگی‌ات رخ می‌دن و تو دو انتخاب داری. انتخاب اول اینه که خودت رو بسپری به دست اون موج و وا بدی و بذاری هرطرفی که می‌خواد ببرتت. انتخاب دوم اینه که وقتی اون موج اومد و تو رو از مسیرت دور کرد، یادت بیاد که کدوم طرف می‌خواستی بری و دست و پا بزنی و خودت رو برگردونی به سمت مسیر. نکته اول اینه که هرکاری هم که بکنی این موج‌ها میان و تو رو می‌برن با خودشون و نکته دوم اینه که تو حق انتخاب داری که بعد از این موج چه اتفاقی برات بیافته.

حالا موجی به سمتت اومده؟ یاعث شده از آدم‌های اطرافت ناامید بشی؟ همه تصویرهایی که داشتی زیر سوال رفتن؟ همه ایده‌آل‌هات دور شدن؟ آرزوهات گم شدن؟ خسته شدی؟

نفس بکش! یک نفس عمیق! حالا فکر کن! کدوم سمت می‌خواستی بری؟ انتخابت چیه؟

زمان می‌‌‌خراشد
و می‌‌‌گذرد
ما

به رنج محکوم می‌‌‌شویم

درد می‌‌‌کشیم
و زمزمه می‌‌‌کنیم:

“خورشید باید
پشت کوهی
افتاده باشد…”






تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 92/6/11 | 6:37 عصر | نویسنده : طاها تهرانی | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.